ارمیا ارمیا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

ارميا خوشمزه ترين آلــــــــــــــــــــــوچـــــــه

آشفتگي

سلام عزيزم هنوز براي من روز شمار اومدنت نرسيده اما خوب اين هفته هاي آخري كلا دير ميگذره كلا انتظار همينجوره هر چي بيشترانتظار بكشي ديرتر بهش ميرسي يه چند مدتيه خيلي شايعات در مورد 21 دسامبر هست از اولش كه شنيدم باور نكردم آخه شايد از لحاظ علمي توي كهكشان يه سري اتفاقاتي بيفته اما خوب كي ميدونه دنيا كي به پايان ميرسه تا اونجايي كه به ما گفتن و ما هم خونديم و...... اينجور نبوده كه يه نفر بياد پيش بيني كنه وهمه چي متلاشي بشه بگذريم كه ديشب خيلي ذهنم درگير شد يه جورايي ترس برم داشت اول به خاطر اينكه بابايي پيشمون نيست و وقتي يه مرد تو خونه نباشه برق هم بره ترسناكه چه برسه به اينكه زمين تاريك بشه وما هم تنها. از لحاظ علمي ميگم زمين تاريك بشه نه ا...
29 آذر 1391

چكاپ 30 هفته و شش روزگي

سلام عشق كوچولوي من اين روزها دارم خودم رو براي آمدن پرمهرت آماده ميكنم يه سري از وسايلهايي كه از زمان داداش اميرحسين دارم آمده كردم پتوها حوله ها تشك بالشت همه اينا رو شستم تختتم بايد بگم بفرستنش امروز ويزيت يه خانوم دكتر جديد شدم كه بسيار خانوم جاافتاده و خوش برخوردي بودن و برخلاف دكترهاي ديگه كوچكترين چشم داشت مالي نداشتن و كلا هدفشون سلامتي بود و بس دكترپريوش آل طاها كه بصورت كاملا اتفاقي باهاشون آشنا شدم و قرار شد روز زايمان هم ماه آينده برام تعيين كنن نوبت بعديم 2 دي شد و بهشون گفتم از عمل آپانتيسي كه در بچه گي داشتم وتركيده به همين دليل از وسط شكمم پاره كردن به همون ميزان چسبندگي روده دارم و خودشون هم گفتن براي سزارين اولت هم قطعا و ب...
18 آذر 1391

خريد

امروز بعد از اينكه وبلاگت رو آپ كردم يهو به سرم زد برم و يه مقدار وسايل براي شما و داداش اميرحسين بخرم اينم وسايلي كه لازم بود و خريدم  يه عالمه هم براي داداش اميرحسين خريدم ...
12 آذر 1391

30 هفته

امروز وارد هفته 30 ام بارداريم شدم هرچه به ماههاي آخر نزديك ميشيم هيجانم خيلي بيشتر ميشه عزيزم انگار كه همون حال و هواي بچه اولم رو دارم ديروز يه سري وسايلهايي كه از زمان داداش اميرحسين داشتم حاضر كردم پتوها رو شستم تشك تخت رو شستم كم كم ديگه بايدهمه وسايلها رو آماده كنم و خودم رو براي آمدن پرمهرت حاضركنم،عزيز دلم داداش اميرحسين هم خيلي اين مسئله براش جا افتاده كه داره يه داداش مياد به جمعمون ديروز به من ميگفت: مــــــــامـــــــان چقدر شكمت گنده شده  بهش گفتم آخه داداشي داره بزرگ ميشه بياد پيشمون، شكمم رو بغل كرد و بوس ميكرد خيلي مهربونه اميرحسين اميدوارم هردوتون سلامت باشين و مثل يه كوه پشت هم باشين هرچه به روزهاي پاياني نزديك ...
12 آذر 1391
1